شهداي سوهان طالقان



بسيجي شهيد سيد کمال سادات کيايي


شهيد سيد کمال کيايي در کودکي

شهيد سید کمال سادات کیائی در سال 1346 هجري شمسي، در تهران به دنيا آمد. پدرش سید جلال فرزند مرحوم سید موسی و مادرش خانم فاطمه فرزند مرحوم حسن الهوئی (هر دو اهل روستاي سوهان طالقان) و ساکن تهران بودند. کمال فرزند چهارم خانواده و داراي دو برادر و یک خواهر بود

در 6 سالگي به مدرسه ابتدائی جیجون در خیابان گلستانی در غرب تهران رفت و با استعداد سرشارو علاقه فراوان مشغول به تحصيل شد. وی از کودکی مثل پدر خویش، دارای خط زیبا و خوش بود. سپس به مدرسه راهنمائی آزادی در خیابان 12 متری هاشمی و دوره متوسطه را در دبیرستان دکتر هوشیار، رشته علوم انسانی شروع نمود



در کنار شهید انوری که از شهید سادات کیایی بزرگتر است

کمال از دوره نوجوانی، در مسجد علی اکبر خیابان هاشمی در غرب تهران، و بسیج این مسجد، حضور و فعالیت موثر داشت. گفتنی است مسجد علی اکبر، در دوره جنگ تحمیلی و حتی قبل از انقلاب، از مراکز مهم غرب تهران بوده است و شهدای زیادی از این مسجد، تقدیم انقلاب اسلامی شده است



سمت راست نفر دوم - مسابقات قرائت قران مسجد علی اکبر

شهید سادات کیائی، به دلیل داشتن صدای زیبا و لحن مناسب، به مداحی اهل بیت علاقه زیادی داشت و در مراسم برگزار شده توسط هیات بسیجیان مسجد علی اکبر، به مداحی می پرداخت. همچنین در جلسات و مسابقات قرآنی مسجد، شرکت می کرد



بهشت زهرا و بزرگ داشت شهدای مسجد علی اکبر



سید کمال به فراگیری معارف و علوم اسلامی علاقه زیادی داشت. به نحوی که قبل از شهادت، تلاش می نمود در جلسات درس تفسیر حضرت آیت الله آملی که روزهای صبح پنج شنبه در شهرستان قم برگزار می گردید، حضور بهم رساند تا علاوه بر دیدار با برادران روحانی خود، از محضر این عالم فرزانه نیز بهره مند شود. وی به آداب شرعیه و نماز و ادعیه نیز اهمیت فراوان می داد. حسب نقل قول اخوی ایشان، شاید در دو یا سه سال قبل از شهادت، حتی نماز شب شهید ترک نشده باشد




با آغاز دوره نوجوانی و جوانی، وی مثل سایر بسیجیان مسجد، با فرا گرفتن دوره های آموزش نظامی، اولین بار در سال 1363 به جبهه رفت و در گردان زهیر لشگر سید الشهداء ع خدمت نمود. با توجه به حضور در جبهه، موفق به طی سال سوم دوره بیرستان نگردید. در سال 1364 شهید چندین بار به جبهه رفت و در لشگر سید الشهداء ع و محمد رسول الله ص، حضور موثر داشت



از راست به چپ: نفر اول - شهید سید کمال سادات کیایی - شهید متین منصوری دانشجوی پزشکی - شهید رضا شفیعی دوست سید کمال


در آخرین دوره حضور خود در جبهه های جنگ تحمیلی، بعنوان پیک گردان مالک اشتر (به فرماندهی سردار شهید، داود حیدری)، لشگر محمد رسول الله ص، در عملیات آزاد سازی فکه شرکت نمود. در این عملیات که با مشکلاتی توام گردید، شهید سید کمال سادات کیائی، در اثر اصابت تیر به سفید ران، بشدت مجروح گردید. حسب نقل قول از هم رزمان شهید، وقتی تعدادی از بسیجیان در زمان عقب نشینی، تلاش می کنند سید کمال مجروح را به عقب منتقل کنند، شهید با تمسک به اشعار عاشقانه ای از مولوی، از دوستانش می خواهد که وی را رها کرده و سایر رزمندگان مجروح تر را به عقب منتقل نمایند که به هر دلیل، بدن شهید در همان مکان، بین خطوط جبهه دشمن و نیروهای خودی، باقی می ماند. سپس در اثر انفجار گلوله های متعدد خمپاره بر روی جنازه شهید، بدن ایشان، بشدت متلاشی می گردد. به نحوی که بعد از 15 روز، که امکان انتقال بدن شهید فراهم می گردد، بدن ایشان از قسمت پائین تنه، از بین رفته است





بعد از شهادت ایشان، در خواب دیده می شود که شهید سید کمال سادات کیایی، به همراه سایر بسیجی ها، گویا در کلاس و محضری حضور دارد و لکن هر چقدر وی را با اسم کوچک، سید کمال، صدا می زنند، گویا توجه نکرده و پاسخ نمی دهد. سپس یکی از آن بچه ها می گوید که فلانی، اسم کسی که شما دارید او را صدا می زنید در اینجا، غلام حسین است. به علت شدت علاقه ای که به اهل بیت و حضرت ابا عبدالله دارد




در ادامه متن نامه شهید سید کمال، که به دوست شهید خود رضا شفیعی ارسال کرده است، تقدیم می گردد

بسم اللـه الرحمن الرحيم

با درود و سلام به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر حجت بن الحسن العسگری (عج) روحی له الفداء و نائب گرامش امام امت و با سلام به تمامی شهدای اسلام و با سلام به رزمندگان مخلص ایران و با سلام به تو دوست عزیزم. امیدوارم که حالت خوب باشد و به دعا گوئی ما مشغول باشی. بنده هم به لطف خدا سالم هستم و همیشه بیاد تو دوست عزیزم هستم




نامه پر مهر و محبتت پنجشنبه 30/11/64 در حدود ساعت 30/11 دقیقه ظهر بدستم رسید. در خیابان بقدری خوشحال شدم که بیان گفتن اونرو ندارم. مخصوصا جائی که به من داداش گفته بودی. تمام نامه ات پر از لطف و مهربانی بود. هر بار که تو را می دیدم از خودم خجالت می کشیدم و این بار از خواندن نامه ات ازهر بار بیشتر خجالت زده تر شدم. اولین نامه ای بود که سه بار آنرا خوندم



اما حدیثی که نوشته بودی خیلی خیلی ممنونم ولی باید بگویم این سند بخصوص چون خدا من رو با یک بنده مخلص و با ایمان و زیبا از نظر روح آشنا کرده. بخدا رضا جان نه اغراقه نه چیز دیگر ولی من بیشتر از اونکه فکر می کنی دوستت دارم. خلاصه من نمی دونم که چطور این همه علاقه و دوستی رو ابراز کنم ولی از همینجا صورت زیبایت را می بوسم


سمت راست شهید داود حیدری فرمانده گردان زهیر سید الشهداء - سمت راست شهید کیایی


رضا جان من عکس برایت می فرستم اما نه به این دلیل که من خوب هستم نه، فقط به این دلیل که بگویم خیلی دوستت دارم (جدا می گم). رضا جان در نامه ات نوشته بودی که همیشه بیاد من هستی ازت خیلی ممنونم و در جواب باید بگم که من خیلی بیشتر بیادت هستم امیدوارم راضی باشی

رضا جان برای ما دعا کن. بخدا موندن توی تهران کثیف خیلی مشکله. شیطان خیلی راحت آدم را از راه منحرف می کنه که خودت بهتر می دونی. رضا جان دفعه بعد که انشاء الله برایم نامه نوشتی، سعی کن مطلب بیشتری بنویسی بخدا خیلی خوشحال می شوم. رضا جان نامه ات خیلی دیر بدستم رسید ولی عیب ندارد سعی کن زودتر بنویسی


نفر وسط، شهید کیایی، در کنار شهید حشمتی و حجله شهدای مسجد علی اکبر


گفته بودی اگر به جبهه نیایم پشیمان می شوم، درسته ولی وضعیت درسیم خیلی شلوغه. یعنی امسال هم باید سوم نظری را قبول بشم هم چهارم رو و هم باید برای دانشگاه امتحان کنکور بدم. رضا جان برای قبولیم دعا کن. خوب آفرین. شوخی کردم بابا چرا ناراحت می شی؟ خوب رضا جان نامه پر از عشق و علاقه ام نسبت به تو ویا بهتر بگویم نسبت به ایمان و نورانیت تو در حال اتمام است. امیدوارم نامه ام بدستت برسید. و باز جز کلمه همیشگی چیز دیگری ندارم و همه نامه در آن خلاصه می شود که خیلی دوستت دارم. امیدوارم از شعری که برایت می نویسم خوشت بیاید


ای مشتری زاری، جز تو که کند یاری؟
خالق توئی و باری، جز تو که کند یاری؟
در رحم نمی آری، جز تو که کند یاری؟
گر تو نخری زاری، جز تو که کند یاری؟
ستاری و غفاری، جز تو که کند یاری؟
ای معدن دلداری، جز تو که کند یاری؟
درراه تو میپیوم، یاری ز تو می جویم
افغان کنم و زاری، شاید که تو رحم آری
بر تاک درت گیریم، افزون زسهاب ویم
فیض آمده با عصیان، دارد طمع غفران
ملا محسن فیض کاشائی


حاج سید جلال کیایی پدر شید سید کمال در ردیف دوم عکس دیده میشود


خوب رضا جان باید ببخشی شعر آماده نداشتم. خوب رضا تا وقتی که از جبهه برنگردی یا من تو را نبینم برای رفع دلتنگی جز نامه نوشتن کار دیگری بلد نیستم. خوب رضا جان فعلا خداحافظ. جواب نامه رو فوری بنویس. باز هم از دور صورت زیبایت را از صمیم قلب می بوسم



دوستدار همیشگی تو
دعا یادت نره
سید کمال سادات کیائی
64/12/3


،سنگ مزار شهید سید کمال سادات کیایی - بهشت زهرا، قطعه 53، رديف176، شماره 13



روحش شاد و در جوار شهداي صدر اسلام و دشت کربلا، محشور باد

فهرست شهداي سوهان * * * صفحه اصلي

تمامي عكس ها و متون اين سايت، مشمول قوانين و رعايت حقوق معنوي مي باشد. هر گونه استفاده مجدد، فقط با اعلام منبع و آدرس سايت، مجاز مي باشد
All rights is reserved